Sunday, November 05, 2006

خيال باطل

،من كه گناهی نكرده بودم
داشتم سر بر دوش ستاره، خواب خدا و پری و پروانه می ديدم،
تنها به يك بهانه ساده، رويام را برآشفتند.
مگر من از جهان بدين بزرگی، با اين همه پنجره و آدم و ستاره،
چه می خواستم؟
جز اين كه لحظاتم خالی باشد از اندوه تنهايی؟
.حتی اين سهم از زندگی را هم به من ندادند
....................
،و تو
،تو همه اين ها را ناشكيبايی من مدان
،از آن كه پيش از اين می پنداشتم شايد تنهايی آزمونی باشد برای شكيبايی مان
،اما گمان نمی برم شكيبايی درمان انتظار باشد
.بلكه خيالی است كه ما برای رهايی از رنج انتظار و نوميدی، ساخته ايم

0 Comments:

Post a Comment

<< Home