ده دقيقه پياده روی
،دستان يخ زده پسركی كتك خورده كه در كنار ترازو مشق می نويسد
،چشمان غمگين دختر بچه زيبايی كه به اصرار به ديگران فال می فروشد
و التماس پيرزنی خموده به عابرين، برای التيام تب گرسنگی شكمی كه معنی سيری را نمیداند
............
،و من در اين ميان می انديشم به كلمات بی مفهومی كه اختراع كرده ايم
به عدالت، به خوشبختی
1 Comments:
This comment has been removed by a blog administrator.
Post a Comment
<< Home