Tuesday, March 13, 2007

عاقبت روزی

،عاقبت روزی ترك خواهم كرد
هر آن چه كه هست
،و يا حتی هر آن چه كه نيست
.و به سوی تو خواهم آمد
،تو باز حسودانه مرا در آغوش می گيری
،و در هم همه اين همه هيچ
،دورترين آواز جهان را در گوشم زمزمه می كنی
.آن قدر تا كه به رقص آيم
،عاقبت، مرا برمی چينی از هم بستری شبانه ام با روياهای ازلی
.و رها می سازی ميان معاشقه نور و ادراك
،عاقبت، خواهيم كاشت دانه هايی را كه هميشه پنهان كرده بودم
.و منتظر می نشينيم تا بر همه هستی مان سايه بگستراند
،و تو
،عاقبت شبی
،در بيابانی شايد
،در حضور همه ستارگان
.با اوراد آسمانی، مرا تعميد خواهی داد
:پس آن گاه تو را خواهم گفت
،بگذار برای هميشه بمانم
.در اين مطهر ابدی

6 Comments:

At 6:35 am, Anonymous Anonymous said...

This comment has been removed by a blog administrator.

 
At 10:59 am, Blogger Neginete said...

عاقبت روزی ترک خواهم کرد...هرآنچه که نیست
آفرین! اتفاق!
;)
زیبا بود.کم کم دارم می فهمم که چقدر نازکی حمیده!

دوستم من از سنت های پارسی چندان اطلاعات ی ندارم،ممنون که نوشتی شان
و به نظرم که جالب است
باید چیزی درباره اش بخوانم
اما اگر نظر من را بخواهی،می گویم تاریخ نگرانه اش بسیار برای من هم جالب است، دانستنش و حتی دوست داشتن اش
اما دلیلی برای تکرارش -احیای آن-و مفهوم انگارانه بازی کردنش، نمی بینم
بهتر بگویم
سنت باور نیستم.
حالا اینجا سنت زرتشت باشد
یا سنت اسلام

یعنی شاید برایم جذاب است که بدانم آن زمان چطو این رسم پریدن از روی آتش، این نماد مقدس زرتشتیان را حفظ کرد و جشن سوری را زنده نگه داشت-مثل امامزاده هایی که آتشکده ها را زنده نگه داشتند-
اما چه لزومی دارد که آتش را من هم مقدس بشمارم و از رویش نپرم؟
درحالیکه این پریدن تبدیل به یک جشن سالیانه شده.

یعنی من نوعی آتش برایم مقدس نیست.
و معنی ندارد تقدس ِ دیگری را رعایت کنم، وقتی که تقدس زدایی از پایه های فکری ام است.

امیدوارم منظورم را رسانده باشم.
ممنون که سر زدی.
اخرهای زمستانت خوش
و به آن روزی که نوشتی زیاد فکر نکن
الان همان روز است
اگر نه: فکرش را نکن!
:)

 
At 11:02 pm, Blogger ايزدمهر said...

ممنون نگين
من هم سنت باور نيستم، اما معتقدم آن چه در روزمره مان جاری است، اگر ريشه ای دارد، اگر دليلی دارد، بايد بدانيم از كجاست. من اين آگاهی را دوست دارم
.
ضمن اين كه رسم پريدن از روی آتش،‌اين نماد مقدس زرتشتيان را حفظ نكرده است. اين نماد آن قدر برای آنان اهميت دارد كه نيازی به اين نيست كه به واسطه چيزی مثل پريدن، چه سوری و چه آتش سوری زنده نگه داشته شود
.
و اما درباره خود شعر
،
!دوستم
برخلاف برداشت پايانی ات (چون در ابتدا خودت هم می گويی اتفاق)اين نوشته، بيان گر انتظار نيست. در واقع، بار اصلی اين نوشته بر روی ‌ جمله ابتدای آن است. (عاقبت روزی ترك خواهم كرد) شعر با اين عبارت اصلی شروع می شود كه نشان گر انجام عمل توسط خود شاعر (خودم) است و بنابراين مفهومی از انتظار ندارد
و به قول خودت اتفاقی می خواهد رخ دهد
.
و امروز آن روز نيست، اما من نه تنها فكرش را می كنم، ‌كه برايش تلاش می كنم و فقط منتظر نخواهم بود
.
خوب باشی دوستم
.

 
At 12:38 pm, Anonymous Anonymous said...

درُد اپر دُست!
زنده باد آگاهی! موافق ام
:)
اما منظور من از "اتفاق"ساخته شدن یک فضای تازه/یک ترکیب تکان دهنده
یعنی چیزی که در شعر خواننده را متوقف می کند به نگاه کردنش
یکجور ضربه ی ذهنی.که بگویی:آهان! چه جالب
چیزی به اضافه ی شعریتش
یک تکان!
+
رسیدن بهار خوش! با آرزوی سالی خوش/دلی خوش/سری خوش/هوایی خوش و...سال نو مبارک!
+
و راستی دختر این حرف های کامنتی اصلاً مهم نیستا! یکموقع دلت نازک نباشه خراش بیفته؟
این مثلاً پیشگیری از وقوع جرم بود/توسط من!!!
شاد زی!
:)

 
At 10:46 pm, Blogger ايزدمهر said...

سلام نگين
خوبی دختر؟
سال نوی تو هم مبارك، همراه با آرزوِی يك دنيا خوشی و سرخوشی
نه، چرا خراش برداره دلم. از نظرات دوستان استقبال می كنم
"باواد زيواندگی نيواكتار"
;)

 
At 6:21 am, Anonymous Anonymous said...

آنگون آپاتمان افد آست
!
:)
رسیدن بخیر دوستم
شروع سال خوش

 

Post a Comment

<< Home