Sunday, January 01, 2012

خاطرت هست؟

،همین روز بود، چندی پیش

در هیاهوی باران و پاییز

زیر تبریزی های سر به فلک کشیده با برگ های زرد درخشان

،و چنارهای تنومند با برگ های رقصان

،نهالی کاشتیم از جانمان

.و عهد کردیم باشیم تا باشد و ریشه بدواند در همه ی روزگارمان


نفرین بر زمستان که نهال نوپامان را از ریشه ی جان نگرفته اش خشکاند

.نفرین بر زمستان


پس کجاست فرشته ای که در فال قهوه نهالمان را می پایید؟

کجاست؟

1 Comments:

At 3:38 pm, Blogger Unknown said...

خیلی زیباست و چقدر حس تنهایی به من میدهد شعرهای زیبای تو

 

Post a Comment

<< Home