Sunday, January 01, 2012

واحه ای در برهوت تنهايی ام

خاموش تر از هميشه

،در بستر تنهاييم خوابيده ام

،با تنی رنجور از عشقی بی گاه

،بی تعلق

.بی ثمر

،هم چون خانه ای بی در

.بی ديوار

،زير لب، آوازهای كودكيم را زمزمه می كنم

،آواز ستاره ای كه تك و تنها

،مثل شاهينی پر می كشيد

.و می آمد پايين پايين

،به دنيايم می آوردمش

.آن گاه نفس هايم نقره ای می شد

،و اينك، با چشمانی اشك آلود

.به اين كفش های بزرگ می نگرم

،به كفش های زندگيم

كه شايد از ازل

.لنگه به لنگه به پا كرده ام

،باشد، باشد، ديگر گريه نخواهم كرد

:اما به ياد آور لحظه ای را كه گفتمت

،سهم من از جهانی بدين بزرگی، با اين همه پنجره و آدم و ستاره

.جز اندوه تنهايی نيست

نگفتمت؟

:و تو گفتی

.اين تنهايی بی پايان نيست

يادت هست؟

پس آن گاه رويايی ساختم

.پر از شعر و نوازش و معاشقه

،جهانی كه در آن، نه هراس تاريكی بود، نه غوغای تنهايی

.و پر بود از دستان مهربان تو

.باشد، باشد، ديگر هيچ نمی گويم

،سكوت می كنم

،تا عبور كند

.اين رويای فناناپذير

17 Comments:

At 8:12 am, Anonymous Anonymous said...

سلام. به نظرم اين يكي از آن پستهايي است كه "خيلي تنها مي ماند"ء و كمتر كسي سراغش مي رود.ء خوب به نظرم درباره اين پست ها حرف زدن خيلي هم راحت نيست.ء بايد حق بديد كه دوستان فقط از زيبايي آن لذت ببرند و درباره اش چيزي نگويند.ء ولي من دلم به حال تنهايي اين پست سوخت و نخواستم تنها بماند!ء تعابيرتون مثل هميشه ربياست ولي اميدوارم اين لحظات برهوت تنهايي شاعرانه شما كه خروجي هاي بسيار زيبايي هم دارد هرگز به دنياي واقعيتون راه پيدانكند و هميشه خالي از هراس تاريكي و غوغاي تنهايي باشيد.ء

 
At 2:05 am, Anonymous Anonymous said...

azizam
kheili zibast. kheili latife. heif az inhame zibaaee.
delam barat kheili tang shode....

 
At 5:00 am, Blogger ايزدمهر said...

وااااااااااای ساندرای عزيزم
نمی دونی چقدر خوش حالم كه كامنتت رو می بينم
مرسی كه بهم سر زدی
دل من هم خيلی برات تنگ شده عزيزم
اميدوارم هر چه زودتر همديگر رو ببينيم
هر چه زودتر
چه اين جا، چه اون جا و حتی
شايدم يه جای ديگه
;)
به اميد آن روز (نمی دونم چرا يهو ياد فالوده خوری و وراجی های توی باغ ارم افتادم، يادش به خير)ء

 
At 8:11 am, Blogger Sandra said...

hamideh joonam,azizam
neveshteye to ro mikhoonam va delam por az gham mishe. aslan haghesh nist ke inhame nostalgie va dardhaye nagofte toosh bashe.
bazi vagta fekr mikonam tof be in zendegi. aya vaghean khoob boodan

 
At 8:12 am, Blogger Sandra said...

ya naboodan tasiri dar khoshbakhti ya badbakhtie adama dare ya na...
taze daram ranadegie ghayegh yaad migiram va tooye darya ehsase ajibi daram. ye hese gharib shabihe parvaaz. kashki boodi.
inja, alan va hamishe jaye to pishe man khalie.
miboosamet dooste gole man

 
At 10:24 pm, Blogger ايزدمهر said...

ساندرای عزيزم،ء
ظاهرا زندگی به آن مهربانی ای كه توقعش را داريم، نيست. و اين طور كه پيداست نمی توانيم با آن معامله كنيم، كه حالا چون من سعی می كنم دل كسی را نلرزانم، ‌پس تو هم دل مرا نلرزان. نه، مثل اين كه اين طور نيست.ء
و اتفاقا هرچه بی ملاحظه تر زندگی كنی، مثل اين كه ‌سرخوش تری.ء
اين رسم زندگی است؟ نمی دانم.ء
اما باشد، اين بار هم اين عطای اش را به لقای اش می بخشم، سرخوشی اش هم مال خودش. من اندوه و تنهايی و سرگشتگی و شيدايی اش را انتخاب می كنم، چون زيباتر است.ء

 
At 10:41 pm, Blogger ايزدمهر said...

This comment has been removed by the author.

 
At 10:49 pm, Blogger ايزدمهر said...

آره،‌آره، می دونم چی می گی، هميشه وقتی زير پام سفت و محكم نيست،(حالا می خواد روی هوا سوار باشم، يا روی آب و يا حتی روی زندگی ام)، ‌احساس عجيبی دارم، يه جور رها شدگی و يه جور بی خيالی كرخت كننده همه وجودم رو فرا می گيره. من هم اين حس رو خيلی دوست دارم، انگار كه سرخوشانه داری به كلی از اصول اين زندگی لگد می زنی و برای همين انگار كه آزاد آزادی.ء
.
.
راستی، سعی كن تا وقتی كه می آم پيشت،‌ خوب ياد گرفته باشی،‌ چون خفه شدن در آب يكی از انواع مرگیه كه خيلی ازش می ترسم.ء
;)
می بوسمت به اندازه تمام ستاره های آسمون

 
At 5:08 am, Blogger Sandra said...

Hamideh joonam
ino man ba cheshm didam ke behtare adam, bi molaheze va kami gheir ensan bashe. nemitoonam intori basham vali baraye khodam hey tekraar mikonam ke in behtare...
daram hesaabi khoob nakhoda misham. age bedooni yacht ro chetori az port darmiaram hesaabi maghroor mishi behem.
tanha chizi ke inja kame to hasti.
pas key miay pishe man?
...
manam koli miboosamet dooste gole mehraboone man

 
At 5:10 am, Blogger Sandra said...

rasti sheitoon, tooye ooon comment chi neveshti ke pakesh kardi?;)

 
At 11:31 pm, Blogger ايزدمهر said...

ساندرای گل،ء
زياد برای اين تغيير تلاش نكن چون توی خمير مايه ات نيست عزيزم.ء
....
با اين اوصاف آدم هی تنها تر و تنها تر می شه و آدم های كم تری دور و برت خواهند بود. اما دو تا آدم هم تبار كنارت باشند خيلی باارزش تر از بيست تا آدم بی ربطه.ء
وقتی به اين نتيجه برسی، ديگه خالی ِ زندگيت، اذيتت نمی كنه.ء
و در عوض دو تا آدمی رو داری كه می تونی حرفا و احساساتت رو به تميزی باهاشون قسمت كنی.ء
و اين خودش می تونه خيلی اميدواركننده باشه.ء
.....
ناخدای عزيز،ء
من همين طوريش هم بهت مغرور می شم
;)
می آم پيشت عزيزم، می آم.ء
خودت خوب می دونی كه چقدر دلم برات تنگ شده و چقدر دلم می خواد ببينمت، پس ديگه چيزی نمی گم.ء
.....
من توی اون كامنت چيزی ننوشته بودم، يه آدم ديگه،‌ چيزی نوشته بود كه ترجيح دادم پاكش كنم
;p

 
At 9:39 am, Anonymous Anonymous said...

salam hamideh junam
mesle hamishe kheili ziba neveshti. man asheghe ash'are toam. heif ke dir be dir minevisi. albate shayad teshne bemunim bishtar ghadreshun ro bedunim ;)

 
At 12:01 am, Blogger ايزدمهر said...

سلام شادی جون،ء
ممنون كه بهم سر زدی.ء
علت دير به دير نوشتنم،‌ شايد بيشتر تنبلی و گاهی كمی وسواس در تصميم گرفتن اين كه آيا نوشته ام را روی وبلاگ بذارم يا نه؟ باشه.ء
........
عجيبه! می دونستم كه شايد كسانی مشتاق خوندن نوشته هام باشن، اما فكر نمی‌كردم كسی "تشنه ی" خوندن اين نوشته های بيشتر ماليخوليايی! باشه.ء
شايدم زيادی ازشون تعريف كردی،‌هاااااااان؟
;)

 
At 6:17 am, Anonymous Anonymous said...

نه هیچ تعریف زیادی در کار نبوده. وقتی دلم می‌گیره به وبلاگت سر می‌زنم و حالم خوب می‌شه. بعضی نوشته هاتو چندین بار خوندم. و دوستشون دارم. این روزا دلمون خیلی گرفته. به وبلاگم سر زدی؟ عده‌ای خیلی دارن بابک رو اذیت می‌کنن و حالا هم که جوابی بهشون داده داریم مدام جواب بقیه رو می‌دیم!! خسته شدم. چرا آدما اینقدر بد شدن؟

 
At 7:18 am, Blogger Sandra said...

vagti neveshtehato mikhoonam, khodamo tooye ayene mibinam, ham khosh-halam mikone, ham ghamgine...

 
At 3:27 pm, Blogger Unknown said...

khili kare zibaiest ...

 
At 4:20 am, Anonymous mohamadreza izadi said...

do you remember me?

 

Post a Comment

<< Home