Saturday, September 29, 2007

درنگی بر يك تخته سنگ

نشسته بر تخته سنگی
.
،در حاشيه اين جهان
.
.بی گمان، ‌اين غروب غم انگيزترين لحظه زندگانی من است
.
به زمين می نگرم، به اين خاك سرد
.
كه هرگز گوشه ای از آن ماوای من نبود
.
.و به آسمان، كه هرگز خورشيدش سوزان تر از آتش درون من
.
،و به زندگی ام كه با تمام روياها و آرزوهايم
.
.چونان مشتی ماسه از لابه لای انگشتانم به در می شود
.
،و من
.
،تنها
.
نشسته بر تخته سنگی
.
،در حاشيه اين جهان
.
گيسوانم را به دست باد سپرده ام
.
.زيرا كه يادآور نوازش سرانگشتان توست
.
،آه ای شب پره ی مغموم
.
با خود چه كرده ای؟
.
با خود چه كرده ای؟
.
.هرگز خوش بخت نخواهی بود، هرگز
.
.زيرا كه همواره چشم به راه عشق بوده ای
.
.
.بی گمان، ‌اين غروب غم انگيزترين لحظه زندگانی من است
.
از يك سو مرا در چنگ گرفته است، تنهايی
.
كه همواره جان مرا فرسود
.
و از سويی ديگر، اندوه
.
.كه چون دستان نااهلی،‌ همواره قلب مرا فشرد
.
،و من خسته از اين اسارت
.
سر بر زانو می گذارم
.
و آن گاه روان می شود بر گونه ام قطره اشكی
.
.كه آغشته به خاطرات توست
.
،سر بر زانو
.
نشسته بر تخته سنگی
.
،درحاشيه اين جهان
.
:و از تو تنها يك سوال ساده دارم
.
به چه اميدی پيشانی مرا بوسيدی
.
و چشم بر من بستی؟

17 Comments:

At 8:51 am, Blogger Sandra said...

nemidoonam chi begam. cheshmaam por az ashk shodand...
kheili gooya va zibast, gar che ziba baraye in kalamt mafhoomi nadare...
nemidoonam chera intori shode ...

 
At 8:51 am, Blogger Sandra said...

nemidoonam chi begam. cheshmaam por az ashk shodand...
kheili gooya va zibast, gar che ziba baraye in kalamt mafhoomi nadare...
nemidoonam chera intori shode baraye maa...

 
At 10:04 am, Blogger Neginete said...

روی همان تخته سنگت در حاشیه‌ی جهان که نشسته‌ای
همان دور و برها را نگاه کن و آنوقت مرزبندی جهان که گم می‌شود خاک زیر تابش خورشید داغ داغ است.
پینه‌دوزها هم هستند
بالهای پروانه‌ها برای خوشگلی
و بالهای عقاب برای پریدن
و کلی چشم تازه برای دیدن و شناختن
و کلی روزها و سال‌ها و تمام چیزهایی که مانده یا جاگذاشتی

و بغیر از هرچیزی که فکرشو کنی تازه منم همیشه هستم برای یه لیوان گنده خوشمزه-خوری با هم
;)

 
At 10:11 am, Blogger Neginete said...

راستی تعبیر آن مشت پر از ماسه را خیلی دوست داشتم
تصویرش خیلی گویاست.شاعرانه و انتخاب زیبایی است برای این مفهوم


و ای دختره‌ی مغموم با خود چه می‌کنی؟

ازین جمله‌ی چرندت هم هیچ خوشم نیامد: هرگز خوشبخت نخواهی بود!
ای منفی‌باف! بدبین! غیبگوی جادوگر!!!
هیچ خوشم نیومدا.کلی پالس منفی بافانه بود و شکم ذخیره‌ی عاطفیت هم لابد پاک ورم کرده
! دختر

پایان بندی شعرت هم خیلی خوب است

راستی کجایی تو؟ آنقدر جات در کویر خالی بود که نگو!مخصوصا شب که داشتم یخ می‌زدم گفتم الان تو رو لازم داشتم که بهت بگم ببین!دیدی؟ آدم از سرما بمیره بهتره یا اگر گاهی بدشانسی بیاره؟
خب معلومه که از سرما مردن بدتره
:)
راستی هم دلت برای چرت و پرتای من تنگ نشده؟ راستشو بگو
!

 
At 10:25 pm, Blogger ايزدمهر said...

ساندراي عزيزم
مي دونم براي چي چشمات پر شدند
مي دونم چه چيزي در قلبت جابه جا شد
مي دونم

 
At 9:36 pm, Blogger ايزدمهر said...

This comment has been removed by the author.

 
At 9:39 pm, Blogger ايزدمهر said...

سلام نگين
زماني كه خورشيد غروب كرده، حتي جايي كه مرزبندي جهان هم گم شده، نه تنها خاك، كه هوا هم سرده و تاريكه، چون هيچ تابش داغ و روشني وجود نداره. و نه پينه دوزي هست، نه پروانه اي و نه عقابي. شايد همگي رفته اند بخوابند تا طلوعي ديگر، شايد
و در اين لحظه مي توان هر احساسي را كه به ذهن متبادر مي شه رو نوشت، مثل لحظاتي كه از شدت گرماي آفتاب هيجان زده مي شيم و جملاتي "از آن دست" مي نويسيم. به نظرم بعد از عبور از اين دو حال هرگز نبايد خود را به خاطر نوشتن احساس اون لحظه سرزنش كرد. نه،‌اين هم بخشي از زندگي ست كه به هر حال وجود دارد و من نمي توانم بي خود خودم را گول بزنم و انكارش كنم. فقط سعي مي كنم با پالس هاي مثبت كه قرارشو گذاشتيم، تعداد لحظات سرد و تاريكم رو كم كنم.ء
وقتي دوباره اشعه هاي طلايي آفتاب بتابه، دوباره زمين گرم مي شه، و پينه دوزها و پروانه ها و عقاب ها توي آسمون و روي زمين پرسه مي زنن و چشم ها هم بهتر مي بينن و درضمن وقت بيشتري هم خواهم داشت كه با تو باشم براي هر چيز خوشمزه-خوري
;)

 
At 3:15 am, Anonymous Anonymous said...

Dear Sir/Madam IzadMehr
man ba sekhavate shoma, mehman e ga'ho bigah dastneveshte ha ya behtar begam harfaye dele shoma hastam!
be rasme adab az in adabiate ziba va delneshin ghadrdani va tashakor mikonam!
shad bashid.
Agheleh@yahoo.com

 
At 7:59 am, Blogger Sandra said...

azizam;
hanooz o hamishe in she-ero mikhoonam por az ask misham...
kheili ghavi va latife...
kheili ziba neveshti. kashki inja boodi.delam mikhast boodi baghalam mikardi...

 
At 7:59 am, Blogger Sandra said...

azizam;
hanooz o hamishe in she-ero mikhoonam por az ask misham...
kheili ghavi va latife...
kheili ziba neveshti. kashki inja boodi.delam mikhast boodi baghalam mikardi...

 
At 1:06 am, Anonymous Anonymous said...

salam khanoom!
pas chera dige neminevisi?
man haftei yek bar sar mizanam ama hich khabari azat nist.
heif nist in hame honar dario ma ro bi bahre mizari?
moshtaghe didane matalebe jadidet,
Agheleh@yahoo.com

 
At 2:21 am, Anonymous niloofar said...

salam
cheqad qashangan in shera.
ina az ki hastand?

 
At 9:20 pm, Blogger ايزدمهر said...

سلام نيلوفر جان
ممنون از اظهار نظرت
همه اين سطور، نوشته هاي خودم هستند

 
At 9:20 pm, Blogger ايزدمهر said...

This comment has been removed by the author.

 
At 2:02 am, Anonymous آریا said...

درود
با نوشته زیر بروزم:

من "آریایی ام"
اصالتم "ایران"
خدای من "اهورامزدا"
پیامبر من "کورش بزرگ".....

منتظر نظرات گرانبهای شما هستم
با سپاس فراوان
آریا

 
At 8:11 am, Anonymous شهین said...

بسیار شیوا با احساس منو بردی به دوران مدرسه که گاهی دست
به قلم میبردم حیفه ننویسی

 
At 1:19 pm, Blogger ايزدمهر said...

سلام شهین جون
ممنون که بهم سرزدین
و ممنون از نظرتون
چشم بازهم می نویسم

 

Post a Comment

<< Home