Tuesday, May 01, 2007

برای دستهايت

،آه از دستان تو
كه می توانست نوازش گر تنهايی بی پايان ام باشد
و اما هر از گاهی تلنگری می زند
بر بغض خفته در گلويم
و آن گاه من می مانم و تنهايی و بغضی بيدار
.
.

آه از دستان تو
كه می توانست نقطه ای بگذارد بر انتهای مرثيه ی دل تنگی ام
و اما هر از گاهی نقطه ای می گذارد
بر اين دل بی قرار
و آن گاه من می مانم و دل تنگی و اندوهی بسيار
.
.

آه از دستان تو
كه می توانست راوی خاموش اين تن تب دار باشد
و اما هر از گاهی می قشارد مرا
درون اين حجم سرد غمناك
.و آن گاه من می مانم و تنی تشنه و سكوتی سرشار
.
.
،آه از دستان تو
.آه از دستان تو