Friday, December 22, 2006

من دانای كل نيستم

پر كه می شوی، سنگينی و تنبل. تاب حركت نداری و نه حتی‌ تاب اين كه چيزی به سويت بيايد، مبادا كه تكانت دهد. فكر می‌كنی همين جا كه هستی خوب است، تا آخر دنيا همين جا خوب است. می انديشی خوب است همينی كه هستی، سرشاری و مالامال و جهان يعنی همان جايی كه تو می بينی و زندگی همانی‌است كه تو می شناسی
آن گاه از سنگينی مكاشفه هايت ترك می خوری و جهانت از لابه لای اين ترك به در می‌شود و تو می مانی و هيچ و تركی بر جانت
بايد گاهی، هر از گاهی،‌ هر آن چه را می دانيم بر زمين بگذاريم و تهی و سبك بال بدويم به سوی دشت احساس و آن قدر تند بدويم تا عقايد فرتوت مان از ما جا بمانند
بگذاريم جان مان نفسی بكشد، بی آن كه بی انديشيم هوا چيست
بگذاريم كلمات بيايند و بروند بی آن كه بی انديشيم به باری كه بر دوش شان نهاده ايم
و تنها نگاه كنيم، خودمان نگاه كنيم، ‌بی آن كه باورمان نگاه كند
به قول كمينگز: كه می داند، شايد ماه بالنی باشد پر از مردمان زيبا كه از شهر بافراستی به آسمان بر شده باشد
......................................................................
توضيح كمی لازم-كمی‌ نا لازم: نام اين پست برگرفته از نام كتاب "من دانای كل هستم" مصطفی مستور است، البته با تغييری‌ بسيار جزئی ‌در حروف كه نهايتا" منجر به وارونه شدن معنی‌ كل عبارت شد و خوب، اين هم از اعجاز حروف و كلمات است. باتوجه به داغ بودن مساله سرقت های ادبی، نوشتن اين توضيح را كمی لازم دانستم تا قبل از هر بحثی (كه معمولا" در مورد آثار برجسته مطرح می شود و خودم هم نمی دانم كه پس من چرا اين توضيح را اين جا می‌ آورم) خود را از هرگونه اتهام در اين زمينه پاك كنم يا احتمالا" هرگونه اتهام در اين زمينه را از خود پاك كنم و يا حالا هرچه....... همين