Sunday, October 29, 2006

من گم شده ام

،می ايستم و به اطرافم می نگرم
من چگونه به اين جا رسيده ام؟
كدامين راه، رويای پاك و روشنم را از من ربود؟
من كه هميشه خط براق كنار جاده را می پاييدم
.مبادا در هياهوی اين همه آدم و سوال و ترديد گم شوم
..............
من چگونه به اين جا رسيده ام؟
،شايد از سر آرزوی اشتباهم
دستان سرد ديو بی رويا
مرا از خواب های كودكيم ربود
.و رها كرد در اين سرزمين تاريك و اندوهبار
،شايد
،شايد از سر آرزويی اشتباه
.شايد از سر خواهشی بی مقدار
.................
افسوس كه خورشيد را در كرم شب تابی می جستم
.و دريا را در كاسه ای آب

Saturday, October 28, 2006

تنهايی ام

دلم می خواست كسی از آرامش آسمان با من سخن می گفت
از سكوت دريا، راز آينه
.و سوسوی فانوسی كه در ايوانِ شب می سوزد
.من مضطرب تر از كبوتری خسته در حدس رگبار آسمانم
از باغ بنفشه و تبسم نارنج نشانی نيست
.با اين همه، پيراهن من هميشه بوی پونه و پروانه می دهد
........
،سادگان بی نام
.من از تفاوت تكلم و خاموشی، به عادت آرام تنهايی رسيده ام
،پنجره ام را به روی جهان می گشايم
،بوی زنبق، ترانه نيلوفر
دستمال خويش را با گريه های خويش می شويم
اما من از همان ابتدای باران بی قرار می دانستم
دستی از آسمان اندوه مرا نوازش می كند
،و من در پی آشنايی مگر
كنار پنجره می روم
.و فانوس خود را روشن می كنم

Monday, October 23, 2006

كوچ پاييزی

من از وبلاگ قبلی ام به اينجا كوچ كرده ام، چون محيط اين جا را بيشتر دوست می دارم. نمی دانم چرا، اما اين جا آرامش بيشتری دارم
به هر حال، پاييز است و پاييز برای كسی كه تابِ ماندن ندارد، يعني رفتن. من از خانه قبلی ام رخت بربسته ام و به اين جا آمده ام، باشد كه در اين خانه كمی آرام بگيرم
....................
.به خانه من خوش آمديد