Saturday, February 24, 2007

چند سوال ساده

،با تو با بهترين آواز جهان سخن گفتم
وتو گوش فرا ندادی.
همان كه هيچ حنجره ای توان خواندنش را نداشت،
جز گلوی من.
ای، تو.....زندگی چيزی جز آواز است؟
با تو با پاك ترين كلمات جهان سخن گفتم،
و تو پاسخی ندادی.
همان كه هيچ دهانی توان گفتنش را نداشت،
جز دهان من.
ای، تو.....زندگی چيزی جز پاكی است؟
با تو با متبسم ترين نفس جهان سخن گفتم،
و تو نشنيدی.
همان كه هيچ سينه ای توان نگهداريش را نداشت،
جز سينه من.
ای، تو.....زندگی چيزی جز لبخند است؟
با تو با عاشق ترين روح جهان سخن گفتم،
و تو حيرتی نكردی.
همان كه هيچ خوابی توان روياش را نداشت،
جز خواب من.
ای، تو...
زندگی چيزی جز عشق است؟

Monday, February 05, 2007

لالايی

.بخواب پری كوچك غمگين، بخواب
از چه هميشه دستت را زير چانه ات حلقه می كنی و مرا به تماشا می نشينی؟
هزار بار خواسته ام درهجوم گريه ی بی گاه، تو را با پشت دستم پاك كنم از روی گونه ام
.و بروم پی كارم
اما هربار در می يابم
تنها در حضور تو
.می شکند این بغض بی قرار
آن گاه برمی گردم و می بينم
.تو دستت را زير چانه ات حلقه كرده ای و چه صبورانه بی تابيم را به تماشا نشسته ای
،نترس
.می گذارم برای هميشه بمانی
،از آن لحظه كه از پی مردن آرزويی در من زاده شدی هم
.می دانستم كه تنها تو برايم می مانی
،نترس
.می گذارم برای هميشه بمانی
.با هم زندگی می كنيم
.و با هم می ميريم
،می گذارم برای هميشه بمانی
،از آن كه پاكيزه ترين چيزی هستی
.كه در اين تنهايی ژرف دارم
،حالا
.بخواب پری كوچك غمگين، بخواب