جهان من
،اين جا آسمان لبريز از آواز ستاره است
.و زمين، سرشار از بيداری دريا
،خانه ام دوقدمی كودكی ست
،ميان نور و عاطفه
.كه پنجره اش باز می شود رو به اقاقی ها
،اين جا
،نه اضطراب كبوتر از نگاه تيغ
.و نه كابوس زنبق از تصور داس
،تنها نسيم نارنج است و باران پروانه
شادمانی زنجره از خيال انبوهی شب بوها و
.جای پای پرندگان بر آسمان
من در اين باغ پر از رويا
،با دو چشم خيس
،ميوه لحظات معصومی را گاز می زنم
،هيچ كس هم نيست
.تنها تنهایی ست كه گاهی حواليم پرسه می زند
.........
،كوله بار آرزوهای فرسوده از ذهن زمان را
بر زمين می گذارم
و خسته از جراحت های كهنه سال و سفرهای ملتهبم
،ميان نسترن و نيايش از نو زاده می شوم
.بی هراس از حادثه نابهنگام و حرف و حديث آدمی
،ديگر از هجوم گريه و بغض بی قرار دلم نمی گيرد
.از شادمانی بی سبب و اندوه بی دليل دلم نمی گيرد
.از شادمانی بی سبب و اندوه بی دليل دلم نمی گيرد
،آسوده از دلهره سال های دور
،رو به روشنايی ماه دوشيزه
.برای حزن شبتاب و شرم فانوس گريه می كنم
،گريه می كنم، آنقدر بلند تا مردمان ساده هم بشنوند
.كه ديگر من پا بر روی خاك سرد نخواهم نهاد
بگذار آدميان بدانند
،سهم ما از آن همه سال سكوت و صبوری
.دودلی بی مرام و ترانه همين طوری نبود
............
،حالا دستمالم را بر می دارم
،می روم رو به دل دريا می نشينم و
برای خودم
.تا به ابد، آوازی محرمانه می خوانم